سرگذشت نامه
خرید کتاب استانبول
جستجوی کتاب استانبول در گودریدز
معرفی کتاب استانبول از نگاه کاربران
در طول این یک ماه و 13 روزی که مشغول خواندن کتاب بودم، حداقل دو سه باری درباره اش نوشتم و به همه هم خواندنش را توصیه کردم. می توانم ادعا کنم که یکی از بهترین هایی بود که در چند وقت اخیر خواندم. پاموک در ترسیم شهر و بیان خاطراتش به گونه ای باور پذیر موفق عمل کرده است. اگر از آن کسانی باشید که شهرها را زندگی می کنند و در اصطلاح من آدم های عشق شهری هستند، از خواندن کتاب لذت می برید. چون به قول منتقد روزنامه گاردین این کتاب شاهکاری سه وجهی است؛ جسم و جان شهر را وصف می کند و گزارشی پر صلابت است از سیاست بازی های خانوادگی، جنگ و دیپلماسی و کندوکاوی در پیشروی های کورمال کورمال نویسنده در جوانی در جهت علاقه و استعداد ذاتی اش.
همیشه از خودم می پرسیدم شهر به عنوان یک کل که عوامل متعددی در شکل گیری و بقایش تاثیر دارند، چه چیزی دارد که تا این حد برایم جذاب است؟ کدام یک از مقوله ها و عوامل وابسته به شهر تا این حد جالب و وسوسه انگیزش می کنند؟ تاریخ؟ فرهنگ؟ هم نشینی آدم ها در یک محدوده جغرافیایی و مشترکاتی که این جغرافیا به آنها می دهد؟ واقعا چه چیز؟ تمام این مقوله ها هم که جذاب باشند، ما چه قدر می توانیم مستند و واقعی در مورد آنها صحبت کنیم. مثال می زنم وقتی از روح شهر، شکل شهر، داستان شهر و یا هرچیز مرتبط با آن حرف می زنیم دقیقا منظورمان چیست؟ از یک واقعیت عینی صحبت می کنیم یا از خیال هایمان؟ نوشتن و حرف زدن از شهر انگار شمشیر دو لبه ای است که هم زمان طعنه به واقعیت و خیال می زند و همین باعث می شود که واقعا نتوان مرز مشخصی بین واقعیت و خیال شهر ها قائل شد. کتاب پاموک انگار می خواهد بگوید که لازم نیست برای فهم شهر بین خیال و واقعیت آن مرزی قائل شوی، شهر آمیخته ای است از هر دو اینها و برای فهمش ناگزیر به رجوع به هر دو عامل هستیم. پاموک با این کتاب انگار می خواسته بین شهر و ادبیات و تاریخ و خاطراتش پل بزند. می خواسته بگوید که واقعیت شهرها همان چیزی است که ما درباره شان فکر می کنیم. ما شهر را زندگی می کنیم و با تفکراتمان، با پرسه هایمان، با خاطراتمان به آن شکل می دهیم. پاموک در صفحه 452 کتاب به درستی می نویسد :«هرچیزی که در مورد جوهر شهر بگوییم، بیشتر گویای زندگی خودمان و طرز فکرمان است. شهر مرکزی جز ما ندارد».ا
وجه تشابه زیادی بین شهری که پاموک از آن می نویسد و شهری که من در آن زندگی می کنم وجود دارد. استانبول و اصفهان خواهر خوانده هستند. هر دو شهر، شهرهایی تاریخی هستند که روزگاری ابهت و جلال و شکوه داشته اند، پایتخت بوده اند و مرکز جهان سنی و شیعه قرن شانزدهم و هفدهم میلادی به حساب می آمدند. اصفهان زودتر از استانبول دچار افول و زوال می شود شاید به همین خاطر است که حزنش دیگر تازگی ندارد. حزن به مدت سیصد سال آنچنان در تار و پود شهر تنیده و با آن عجین شده که دیگر آن قدرها واضح نیست. عملا از اصفهان روزگار صفویان چیز زیادی باقی نمانده اما شهر هم چنان در بخش هایی از خود انگار که خاطره شکوه روزگاران گذشته اش را با خود حمل می کند. وقتی در بازار و کوچه پس کوچه های محله های قدیمی قدم می زنی، حزن ویرانه ها را (شاید در مقیاسی کمتر از حزن استانبول) حس می کنی. انگار که یک خاطره باشکوه و به یادماندنی پس ذهنش نشسته که هر از چندگاهی مرور آن لبخند غمگینی به چهره اش می نشاند. حزن استانبول اما تازه تر است. دوره شکوه استانبول طولانی تر و ماناتر از اصفهان بود. حتی از اواسط قرن نوزدهم میلادی که امپراتوری عثمانی رو به افول گذاشت، استانبول به گواه سیاحانی که آن را دیده اند، شهری است مهم و باشکوه و جای تعحب ندارد که حزن ناشی از زوال آن، حزنی که پاموک در سرتاسر کتاب سعی در تشریح و اثباتش دارد، دامن اهالی شهر را گرفته باشد.
نکته مهم دیگری که به جز شباهت اصفهان و استانبول به هم ذات پنداری من با نویسنده منجر شد، دید و روحیه شرقی بود که انگار یکی از وجوه مشابهت ما با همسایگان ترک زبان است. مادامی که پاموک از روحیه شهروندان و آدم ها می نوشت و حس و دید آنها را نسبت به شهر و خودشان توضیح می داد من حس می کردم دارد از روحیه و فرهنگ مردمی مسلط بر شهرهای ایران حرف می زند. حس تحقیر و خودباختگی در برابر غرب، تلاش برای شبیه شدن به اروپایی ها اما در عین حال احساس نزدیکی به روحیه شرقی شهر. فکر می کنم درک فرهنگ و روحیه مسلط بر استانبول و تبیین آن یکی از نقطه قوت های کتاب است که به خواننده کمک می کند احساس نزدیکی بیشتری با کتاب داشته باشد.
یکی از معدود ریووهای فارسی که در مورد کتاب خواندم اشاره قشنگی کرده بود، ریوو ها هم می توانند تِم داشته باشند، تم حزن، تم اندوه یا تم حسرت. خواندن این کتاب جدای از آنکه مرا با حس و حال نویسنده همراه کرد و باعث شد استانبول را کمی بهتر بشناسم، همراه با حسرتی عمیق بود که آن دوست هم در ریوو اش به آن اشاره کرده بود. حسرتی مبنی بر آنکه چرا ما این قدر از شهرهایمان کم نوشته ایم. چرا آنها را درست نخوانده ایم و سعی نکرده ایم گذشته و حال آنها را در قالب اثری منسجم بنویسیم. در تمام مدتی که کتاب را می خواندم به این فکر می کردم که پاموک با چه تسلطی از استانبول می نویسد، تمام آنچه درباره شهر نوشته اند را خوانده و آن قدر بر آنها مسلط است که می تواند آنها را لابلای خاطرات و برداشت خودش از شهر بتند و روایتی منحصر به فرد و خواندنی ارائه کند که گذشته و حال را در خود دارد. شاید ما هم باید قبل از آنکه همین اندک باقی مانده های حس و حال و روح شهرهایمان زیر چرخ بولدوزرها نابود شود از آنها بنویسم. اول آنها را خوب بخوانیم و بعد بنویسم. مطمئنا هر شهری داستانی دارد که شنیدنش خالی از لطف نیست.
مشاهده لینک اصلی
کتاب رو تموم کردم و نمیتونستم همون طور روی تخت بمونم از شدت خوشی.
این کتاب وصفنکردنی خوب بود.
«اگر آن قدر در شهری زندگی کرده باشیم که واقعیترین و عمیقترین احساساتمان را به منظریهای آن منتقل کنیم، زمانی میرسد که خیابانها، تصاویر و چشماندازها همان طور که یک آهنگ، عشقی از دست رفته را در خاطرمان زنده میکند، واقعیترین و عمیقترین احساساتشان را به ما منتقل میکنند.»
این دقیقا خلاصهی اون چیزی بود که موجب شده نویسنده بتونه کتابی بنویسه که هم از استانبول بگه و هم از زندگی خودش، و نه تنها آشفتگیای احساس نشه، بلکه این طور به نظر خواننده بیاد که این دو به هیچ عنوان تفکیکپذیر نیستن و ممکن نبوده که جدا جدا راجع بهشون صحبت کنه!
چیزهایی که دلم میخواست بگم، بدون اونهایی که در طی زمان یادم رفتهشون:
یک. آقای پاموک در هر فصلی و در هر پاراگرافی و دربارهی هر چیزی، دقیقا همون رو میگفت که باید. دقیقا به همون چیزهایی دقیق میشد که باید. خیلی درست وصف میکرد. جزییات رو میگفت. ولی به قدر کافی. رمان روس نبود. مثال بینظیرش، اون چند صفحهای که توی فصل حزن-مالیخولیا-اندوه مردم شهر رو توصیف کرده بود (که زیاد ه و نمیتونم تایپش کنم واقعا! نسخهی صوتی ای ولی موجود دارم ازش :دی)
دو. آقای پاموک خیلی خیلی خوب از خیالش بهره میبرد. اون جا که جلوی آینهی مادرش با تصاویر تکرارشده زندگی میکرد، بازیهایی که بچگیش میکرد، فوتبال با تیلهها با برادرش. همه خیلی خوب بودن! صحبتهاش از کودکیش، حسادت من رو برمیانگیخت. هم به خاطر همهی خیالبافیهایی که میکرد و فکرهایی که داشت، هم به خاطر این که این قدر راحت ازشون صحبت میکرد!
سه. هر کسی برای آقای پاموک به طور خاص شایستهی توجه و صحبت بود. این رو توی فصل لذت و ملال مدرسه هم خودش میگه و هم خیلی خوب میشه دید! همین جا بود که من فهمیدم که یک روزی که عاشق کسی بشم، اون آدم قطعا از چند منظر شبیه به آقای پاموک خواهد بود. آقای پاموک نسخهی پیشرفتهای از چیزهایی رو داشت که من دوست دارم داشته باشم. جوری بود که من دوست دارم باشم.
چهار. خیلی مهم. عکسهای کتاب خیلی خوب انتخاب شده بودن. خیلی به جا بودن. هم عکسهای خوبی بودن و هم جای درستی بودن همواره. یک بخش مهمی از کتاب بودن. نه صرفا توضیح اضافه، که خود توضیح بودن.
پنج. آقای پاموک در صحبتهاش از استانبول، نویسندهها و روزنامهنگارها و نقاشهایی رو معرفی کرده بود که هر کدام قدر خودش دوستداشتنی به نظر میاومدن.یک جاییش هست راجع به گوستاو فلوبر که میگه که «فلوبر مردی بود که برای هر چیزی که پشت سر میگذاشت، دل تنگ میشد» و همین چندان علاقهای در خواننده(ای که من باشم!) برمیانگیزه که دلش میخواد نوشتههای فلوبر راجع به خودش رو بخونه. مثلا اگر فلوبر وبلاگ داشت یا همچه چیزی!
یا جایی که راجع به رشاد اکرم کوچو و اون دایرة المعارف استانبولش میگه. که دل آدم رو آب میکنه که بره و هر جور شده از اون دایرة المعارفی که یحتمل در خود استانبول هم به سختی گیر میآد، مدخلهایی گیر بیاره و بخونه. چون که واقعا زیباست، اون رویکردی که در نوشتنش داشته!
شش. خوبیهای دیگری هم داشت که نمیتونم دسته بندیشون کنم!
هفت. زیبایی توام با غصه ای همهی سطور کتاب رو در بر گرفته بود که گریهای در دل آدم برمیانگیخت که حتی اگر از چشم خارج نمیشد، درد فراوان میآورد برای دل.
هشت. به کتاب پنج ستاره دادم، اما این فصولش شش و بعضا هفت ستاره حق داشتن:
اورحان دیگر، «من»، سیاه و سفید، منظرههای بوسفور ملینگ، حزن-مالیخولیا- اندوه (که از فصولی ه که اگر هم نمیخواید همهی کتاب رو بخونید، حتما حتما باید بخونید ش!)، لذت و ملال مدرسه، یورنیمزفت دیزادنین( که چه قدر عالی از باسواد شدنش میگه!) رشاد اکرم کوچو و ...، دین( که من بیاندازه متوجهش بودم و بیاندازه اورحان توی این فصل رو دوست داشتم)، کشتیهایی که از بوسفور عبور میکردند،..، استانبول در نقاشیهای من( که حسادت من رو بارها برانگیخت که نقاشی نمیتوانم!) دعواهایم با برادر بزرگم، مدرسهی بیگانه، بیگانهای در مدرسه( که من درش خودم رو بیش از هر فصلی یافتم) و در نهایت، گفتو گویی با مادرم که از همهشون بیشتر قلبم رو متاثر کرد!
پینوشتها:
یک. با تشکر فراوان از خانم شهلا طهماسبی، که بعد از رولددالها، با ترجمهی خیلی خوب این من رو از خود بسیار خوشنود کردن!
دو. با تشکر از نگارندهی «بلکه درش خودت را بیابی!» که خیلی خوب و راست بود این.
سه. بخوانیدش. بخوانیدش. :دی
مشاهده لینک اصلی
استانبول و من سرگرم کننده تر است
مشاهده لینک اصلی
استانبول خاطرات یک برنده جایزه نوبل در ادبیات در سال 2006 از ترکیه، اورهان پاموک است. اما بر خلاف خاطرات دیگر معمولا داستان زندگی نویسنده ترجیح می دهند، در این خاطرات پاموک نه تنها در مورد تاریخ زندگی خود می گوید. راه betutur در رمان های او، پاموک قطعات حافظه زندگی گذشته او در ارتباط با حافظه جمعی استانبول اشاره شد، زادگاه بنابراین او را دوست داشتم. بنابراین می توان نتیجه گرفت که این کتاب قطعات خاطرات و یک مقاله طولانی در مورد او danIstanbulBagi پاموک پاموک است به شهرستان خانه خود متصل شدند، سرنوشت استانبول سرنوشت خود است، زیرا Istanbullah که او را شبیه به این ساخته شده است. استانبول برای او بهار است که به طور مداوم او را الهام می کند. جای تعجب نیست که اکثر رمان مجموعه در استانبول، یک شهرستان است که یک میراث سلطنت عثمانی مبارزه بی امان با هویت شرق و غرب. به همین ترتیب در این خاطرات، در چشم پاموک، استانبول dimetaforkan موجودی به عنوان گلوم رو، و یا شرایط در زبان عربی â € œhuzunâ است € پس از سقوط امپراتوری عثمانی، جهان تقریبا فراموش کرده است که استانبول وجود داشته است. شهرستان که در آن من متولد شد فقیرتر، مختصر و مفید، و از خود بیگانه تر از همیشه در طول تاریخ دو هزار سال است. برای من، استانبول همیشه یک شهر پر از خرابه و ماندنی انتهای امپراتوری است. من زندگی خود را با این کرامورگانگ مبارزه کردم و یا (مانند همه ساکنان استانبول) آن را خشمگین ساختم. (صفحه 7) استانبول مدرن در عینک پاموک واقع شده است از زمان سقوط امپراتوری و از تاسیس pemintahan جمهوری با اصلاحات مصطفی کمال آتاتورک (بنیانگذار ترکیه و رئيس جمهور اول ترکیه) منجر به کاهش است. برای آتاتورک بود تنها راه پیش رو این است که توسعه یک مفهوم جدید از مدرن از Yag Turkian همه، متاسفانه، این مفهوم توسط فراموش کردن گذشته به طوری که فرهنگ، مانند لباس و زبان و سنتی، فراموش انجام شد. حتا ادبیات سنتی فراموش شده بود. این ماندانگی استانبول بود که کل داستان این خاطرات بود. بنابراین در در خاطرات خود امید نیست ما خواهد شد با زیبایی پانوراما از استانبول ارائه شده، به جای صحبت کردن در مورد ساختمان با شکوه Hagai سوفیا و یا مکان های تاریخی دیگر، ما به جای خواهد شد با یک توصیف از خانه های چوبی ارائه زاغه بر روی خرابه های ساختمان های با شکوه از دوران طلایی امپراتوری عثمانی ساخته شده است و تخریب قلعه از پاشا به دلیل عدم درمان و یا terbakar.Dalam این خاطرات، چهره استانبول مدرن در حال حاضر گرفتن کثیف است به صورت موازی با زندگی گذشته پاموک که از خانواده های طبقه متوسط که در فرهنگ سکولار غربی زندگی متولد شد گفت. با تا زنده پاموک می گوید در مورد خود و خانواده اش، آپارتمان ها در زندگی هرگز، جاده ها اغلب به تصویب رسید، حوادث که هرگز اتفاق افتاده، داستان عشق اول که به گل نشسته زد، و همچنین به عنوان یک تمایل قوی برای تبدیل شدن به یک نقاش قبل از او منحرف و در نهایت تصمیم برای تبدیل شدن penulis.Karena هر قدم به قدم از گذشته پاموک همیشه با حافظه جمعی استانبول همراه پس از آن جذابیت این خاطرات نه تنها تجربه شخصی نویسنده است، اما در یک شناسایی شاعرانه با استانبول است. نتیجه یک نوع مقاله که شامل تاریخ و اجتماعی زندگی استانبول بهتر از آنچه که آنها از تجربه و تحقیقات خود و همچنین در پرونده افرادی که هرگز سابقه استانبول نوشته شده به دست است مانند، یحیی کمال، شاعر، Resat ها Ekrem Kocu، مورخ، Tampinar، یک رمان نویس و عبدالحکین سیناشی هاسار، یک دوره زمانی است. همانطور که برای نویسندگان غربی توسط جرارد رقیق Nerval، گوتیر Teophile، گوستاو Flaubert.Untuk نشان تر حمایت از این خاطرات، پاموک نیز صدها عکس سیاه و سفید هم از مجموعه خانواده خود پاموک استانبول و همچنین تصاویر از کار یک عکاس محلی، آرا Guller برجسته شده است. کمتر جالب تصاویر حکاکی نقاشی آنتوان ایگناس Melling، نقاش آلمانی که استانبول در قرن 18 ضبط شده اگر عکس از آرا آثار مدرن استانبول Guller چهره عمدتا غم انگیز، پس از آن در زیبایی Mellinglah کار گذشته استانبول نازل شده است است. به عنوان یک رمان نویسان پیشرو، پاموک ارائه خاطرات خود را با بسیار جالب و زنده به طوری که خواندن 37 فصل به داستان به ما حوصله حتی اگر او گاهی اوقات چیزهای کوچک و ساده است که تا کنون اتفاق افتاده است می گوید نیست. همه چیز ساده است که او نسبت به، نقاشی، کتاب، مناظر، ساختمان های باستانی، افسانه، تاریخ، سیاست، و غیره به طوری که پرتره از خود و ضبط شده با menarik.Sayangnya خاطرات استانبول پاموک در 70s متوقف که پاموک تصمیم به تغییر راه زندگی خود را از یک نقاش به یک نویسنده. بنابراین در این 363 صفحه خاطره ما هیچ پدیده ای از پوموک و Istabul پیدا نمی کند زمانی که او ...
مشاهده لینک اصلی
یک عکس زیبا و جذاب از شهر استانبول، همراه با یک گزارش از نویسندگان تربیت و رسیدن به سن در شهر. استانبول یا قسطنطنیه همانطور که قبلا شناخته شده است، دیگر نه پایتخت امپراتوری عثمانی و نه در واقع ترکیه است و این کاهش و سقوط است که محتوای کتاب را فراهم می کند. Hüzün، شکل خاصی از خلسه، آن را در این کاهش، در اقامتگاه های چوبی ramshackle در کاهش همه کسانی که استانبول ساخته شده است بزرگ شهرستان می یابد. این ترکیبی با جمهوری ترکیه در تلاش برای غربی شدن است، برای ترک ترکیبات گذشته عثمانی برای تولید یک بافت غنی به خاطرات نویسندگان. این جستجو برای هویت شخصی است، زیرا تنها زمانی که مقیم استانبول را در تمام انواع آن در آغوش می گیرد، فقط برای یک نویسنده ی منحصر به فرد شکل می گیرد و کاملا با آن مشخص می شود.
مشاهده لینک اصلی
این یک کتاب هوشمندانه و زیبا نوشته شده است. متأسفانه نمیتواند خواننده را به طور کامل فریب دهد. یک رمان بیوگرافی است و کسانی که تمایل به بیش از حد احساساتی دارند. پاموک تصمیم گرفت تا این امکان را با راه انداختن خود از نوشتنش کنار بگذارد. او بسیار عینی و توصیفی است، زمانی که داستان او را می گوید. تقریبا مانند یک متن علمی به معنای واقعی کلمه. نقل قول ها و نامگذاري ها، کتاب آکادميک را به مراتب بيشتر از آنکه مطابق با ژانر بيوگرافي است، به دست آورند. این فاصله نشان می دهد یک داستان واقعی و واقعی است که واقعا کار می کند، اگر شما این را به عنوان داستان استانبول، به جای داستان Pamuks می نامید. در همان زمان، این نشان می دهد که چگونه زندگی پوموش، آیا او می خواهد یا نه، در ارتباط با شهر استانبول - تقریبا تجربی قابل تشخیص است. در واقع واقعا باهوش است با این حال، به عنوان یک رمان این کار برای من کار نمی کند. به دلیل فاصله، رمان هرگز به من رسید. قسمت اول رمان، توصیف خاطرات دوران کودکی خود، بسیار خودخواهانه است. و شاید او چند بار بیش از حد در مورد مادرش ناله کند. اما متن توصیفی متن به نظر می رسد مجبور است. تمام عواطف آشکار شده است، که با توجه به اولین خاطرات و رقابت هایش با برادرش همه را به احساسات تبدیل می کند عجیب و غریب است. اما هنگامی که او درباره غم و اندوه صحبت می کند، حتی عجیب تر می شود. نه یک بار او احساس خستگی را به وجود می آورد. او فقط آن را بیان می کند و اهمیت این احساس را برای شهر استانبول می آموزد. می توان استدلال کرد که سبک و تنش او یک تلاش هوشمندانه است - تقریبا به طور غریزی - انتقال این حس ملانوم. اما برای من کار نمی کند مکانیک متن توجه زیادی به اینکه چقدر هوشمندانه تلاش می کند همه انواع چیزها را انتقال دهد، فقط نتوانسته است به هیچ وجه به همه احساسات ضربه بزند. این آخرین بخش شاید بزرگترین مسئله ای است که من با این رمان داشته ام: به جای داستان دادن به ما در مورد استانبول، ما به ما تاریخ شهر می آموزد. این که آیا او در مورد تاریخ، تاریخ هنر و یا ادبیات سخن می گوید، همه آن ها به عنوان یک درس پیچیده شده است. این فقط با من حرف نمی زند اگر میخواهم در مورد تاریخ و هنر و فرهنگ استانبول یاد بگیرم، من یک راهنمای مسافرتی میخوانم. من بیشتر از ادبیات انتظار دارم وقتی کتابی در مورد شهر می خوانم، انتظار می رود که با داستان خوبی که من را کاملا غوطه ور می کند دور شود. من نمیخواهم درسهایی بخوانم که با احتیاطهای شخصی مطابقت داشته باشند، که تحت عنوان عینیت مطرح شده است. برای آواز خواندن با صدای بلند، وقتی که او در مورد شاعران شهر می آموزد که برای melancholia خود شناخته شده است، او به ما می گوید در مورد فرار در ادبیات. او توضیح می دهد که در ادبیات خود را از دست می دهد، در حالی که تلاش می کند که این احساس را به طور آکادمیک توجیه کند ... من از این کتاب به طور جدی نا امید شده ام. بله زیبایی نوشته شده و بسیار هوشمندانه است. اما من یک رمان را انتظار داشتم، ادبیات را انتظار داشتم. این کتاب تلاش می کند بیش ازJust @ رمان @، آن را به طور کامل در تمام حساب های کوتاه می افتد.
مشاهده لینک اصلی
Se شهرستان زیبا و جادویی به نظر می رسد، حتی زندگی ما متوقف باید که باشد. @ A پاموک سودا، خورده بر روی خود، بازگو خاطرات دوران کودکی خود و سالهای نوجوانی، اشتیاق خود را برای نقاشی اما در سمت چپ آن را به تبدیل شدن به یک نویسنده و می گوید شهر خود را، که آن هم ذات خود، و به دنبال او با چشم نوستالژی می بیند سیاه و سفید و سایه های خاکستری، مه از بسفر، ویلا و ساختمان های قدیمی سیاه توسط زمان، یادآور شکوه باستانی از یک امپراطوری اکنون افتاده است خاطره شخصی من در استانبول به جای رنگ و صداها، عطر و طعم ادویه ها و سر و صدا، جمعیت و موسیقی و غروب های زیبا در بوسفور است. اما من یک غربی هستم و، همانگونه که پوموک می نویسد، \"غربی که به شهر می رسد، اغلب این غم و اندوه را نمی فهمد\". یک کتاب در عین حال آهسته، فقط برای غم و اندوه که آن را impregnates، اما پر از عشق و شعر برای شهر مورد علاقه خود را. http://youtu.be/GazbLpUloi0 گوش دادن استانبول (اورهان ولی) گوش دادن به استانبول با چشم هایم را بستم، او ضربات نسیم ملایم در ابتدا. برگ ها به آرامی روی درختان می چرخند. از دور، تریل های چند ساله آبهای آبی بسیار دور هستند. گوش دادن به استانبول با چشمانم را بستم، و به عنوان آنها عبور پرندگان در گله و جیکجیکهای از شبکه های فوق از بسته خارج و پا از یک زن دست زدن به آب است. گوش دادن به استانبول با چشم هایم را بستم، بازارها تازه، شاد محمود پاشا، پر از کبوتر حیاط، دریافت ضربه چکش از اسکله، نسیم بهار ملایم بوی عرق است. من به استانبول با چشمان بسته گوش می دهم، با مزایای گذشته مستی، یک ویلا با اسکله های تاریک بین عزاداری از scirocco آرام گوش. گوش دادن به استانبول با چشمانم را بستم، عبور می کند یک عوضی در لعنت پیاده رو، آهنگ، آهنگ، جوک را از دست او رها چیزی در غرفه آسفالت باید یک گل سرخ باشد. من به استانبول با چشمان بسته گوش می دهم، در حالی که پرنده در حال مبارزه است. من نمی دانم آیا پیشانی شما داغ است یا خیر پشت پسته یک ماه سفید متولد می شود آن را از ضربان قلب شما می فهمم. من به استانبول گوش میدهم
مشاهده لینک اصلی
کتاب های مرتبط با - کتاب استانبول
خرید کتاب استانبول
جستجوی کتاب استانبول در گودریدز
همیشه از خودم می پرسیدم شهر به عنوان یک کل که عوامل متعددی در شکل گیری و بقایش تاثیر دارند، چه چیزی دارد که تا این حد برایم جذاب است؟ کدام یک از مقوله ها و عوامل وابسته به شهر تا این حد جالب و وسوسه انگیزش می کنند؟ تاریخ؟ فرهنگ؟ هم نشینی آدم ها در یک محدوده جغرافیایی و مشترکاتی که این جغرافیا به آنها می دهد؟ واقعا چه چیز؟ تمام این مقوله ها هم که جذاب باشند، ما چه قدر می توانیم مستند و واقعی در مورد آنها صحبت کنیم. مثال می زنم وقتی از روح شهر، شکل شهر، داستان شهر و یا هرچیز مرتبط با آن حرف می زنیم دقیقا منظورمان چیست؟ از یک واقعیت عینی صحبت می کنیم یا از خیال هایمان؟ نوشتن و حرف زدن از شهر انگار شمشیر دو لبه ای است که هم زمان طعنه به واقعیت و خیال می زند و همین باعث می شود که واقعا نتوان مرز مشخصی بین واقعیت و خیال شهر ها قائل شد. کتاب پاموک انگار می خواهد بگوید که لازم نیست برای فهم شهر بین خیال و واقعیت آن مرزی قائل شوی، شهر آمیخته ای است از هر دو اینها و برای فهمش ناگزیر به رجوع به هر دو عامل هستیم. پاموک با این کتاب انگار می خواسته بین شهر و ادبیات و تاریخ و خاطراتش پل بزند. می خواسته بگوید که واقعیت شهرها همان چیزی است که ما درباره شان فکر می کنیم. ما شهر را زندگی می کنیم و با تفکراتمان، با پرسه هایمان، با خاطراتمان به آن شکل می دهیم. پاموک در صفحه 452 کتاب به درستی می نویسد :«هرچیزی که در مورد جوهر شهر بگوییم، بیشتر گویای زندگی خودمان و طرز فکرمان است. شهر مرکزی جز ما ندارد».ا
وجه تشابه زیادی بین شهری که پاموک از آن می نویسد و شهری که من در آن زندگی می کنم وجود دارد. استانبول و اصفهان خواهر خوانده هستند. هر دو شهر، شهرهایی تاریخی هستند که روزگاری ابهت و جلال و شکوه داشته اند، پایتخت بوده اند و مرکز جهان سنی و شیعه قرن شانزدهم و هفدهم میلادی به حساب می آمدند. اصفهان زودتر از استانبول دچار افول و زوال می شود شاید به همین خاطر است که حزنش دیگر تازگی ندارد. حزن به مدت سیصد سال آنچنان در تار و پود شهر تنیده و با آن عجین شده که دیگر آن قدرها واضح نیست. عملا از اصفهان روزگار صفویان چیز زیادی باقی نمانده اما شهر هم چنان در بخش هایی از خود انگار که خاطره شکوه روزگاران گذشته اش را با خود حمل می کند. وقتی در بازار و کوچه پس کوچه های محله های قدیمی قدم می زنی، حزن ویرانه ها را (شاید در مقیاسی کمتر از حزن استانبول) حس می کنی. انگار که یک خاطره باشکوه و به یادماندنی پس ذهنش نشسته که هر از چندگاهی مرور آن لبخند غمگینی به چهره اش می نشاند. حزن استانبول اما تازه تر است. دوره شکوه استانبول طولانی تر و ماناتر از اصفهان بود. حتی از اواسط قرن نوزدهم میلادی که امپراتوری عثمانی رو به افول گذاشت، استانبول به گواه سیاحانی که آن را دیده اند، شهری است مهم و باشکوه و جای تعحب ندارد که حزن ناشی از زوال آن، حزنی که پاموک در سرتاسر کتاب سعی در تشریح و اثباتش دارد، دامن اهالی شهر را گرفته باشد.
نکته مهم دیگری که به جز شباهت اصفهان و استانبول به هم ذات پنداری من با نویسنده منجر شد، دید و روحیه شرقی بود که انگار یکی از وجوه مشابهت ما با همسایگان ترک زبان است. مادامی که پاموک از روحیه شهروندان و آدم ها می نوشت و حس و دید آنها را نسبت به شهر و خودشان توضیح می داد من حس می کردم دارد از روحیه و فرهنگ مردمی مسلط بر شهرهای ایران حرف می زند. حس تحقیر و خودباختگی در برابر غرب، تلاش برای شبیه شدن به اروپایی ها اما در عین حال احساس نزدیکی به روحیه شرقی شهر. فکر می کنم درک فرهنگ و روحیه مسلط بر استانبول و تبیین آن یکی از نقطه قوت های کتاب است که به خواننده کمک می کند احساس نزدیکی بیشتری با کتاب داشته باشد.
یکی از معدود ریووهای فارسی که در مورد کتاب خواندم اشاره قشنگی کرده بود، ریوو ها هم می توانند تِم داشته باشند، تم حزن، تم اندوه یا تم حسرت. خواندن این کتاب جدای از آنکه مرا با حس و حال نویسنده همراه کرد و باعث شد استانبول را کمی بهتر بشناسم، همراه با حسرتی عمیق بود که آن دوست هم در ریوو اش به آن اشاره کرده بود. حسرتی مبنی بر آنکه چرا ما این قدر از شهرهایمان کم نوشته ایم. چرا آنها را درست نخوانده ایم و سعی نکرده ایم گذشته و حال آنها را در قالب اثری منسجم بنویسیم. در تمام مدتی که کتاب را می خواندم به این فکر می کردم که پاموک با چه تسلطی از استانبول می نویسد، تمام آنچه درباره شهر نوشته اند را خوانده و آن قدر بر آنها مسلط است که می تواند آنها را لابلای خاطرات و برداشت خودش از شهر بتند و روایتی منحصر به فرد و خواندنی ارائه کند که گذشته و حال را در خود دارد. شاید ما هم باید قبل از آنکه همین اندک باقی مانده های حس و حال و روح شهرهایمان زیر چرخ بولدوزرها نابود شود از آنها بنویسم. اول آنها را خوب بخوانیم و بعد بنویسم. مطمئنا هر شهری داستانی دارد که شنیدنش خالی از لطف نیست.
مشاهده لینک اصلی
کتاب رو تموم کردم و نمیتونستم همون طور روی تخت بمونم از شدت خوشی.
این کتاب وصفنکردنی خوب بود.
«اگر آن قدر در شهری زندگی کرده باشیم که واقعیترین و عمیقترین احساساتمان را به منظریهای آن منتقل کنیم، زمانی میرسد که خیابانها، تصاویر و چشماندازها همان طور که یک آهنگ، عشقی از دست رفته را در خاطرمان زنده میکند، واقعیترین و عمیقترین احساساتشان را به ما منتقل میکنند.»
این دقیقا خلاصهی اون چیزی بود که موجب شده نویسنده بتونه کتابی بنویسه که هم از استانبول بگه و هم از زندگی خودش، و نه تنها آشفتگیای احساس نشه، بلکه این طور به نظر خواننده بیاد که این دو به هیچ عنوان تفکیکپذیر نیستن و ممکن نبوده که جدا جدا راجع بهشون صحبت کنه!
چیزهایی که دلم میخواست بگم، بدون اونهایی که در طی زمان یادم رفتهشون:
یک. آقای پاموک در هر فصلی و در هر پاراگرافی و دربارهی هر چیزی، دقیقا همون رو میگفت که باید. دقیقا به همون چیزهایی دقیق میشد که باید. خیلی درست وصف میکرد. جزییات رو میگفت. ولی به قدر کافی. رمان روس نبود. مثال بینظیرش، اون چند صفحهای که توی فصل حزن-مالیخولیا-اندوه مردم شهر رو توصیف کرده بود (که زیاد ه و نمیتونم تایپش کنم واقعا! نسخهی صوتی ای ولی موجود دارم ازش :دی)
دو. آقای پاموک خیلی خیلی خوب از خیالش بهره میبرد. اون جا که جلوی آینهی مادرش با تصاویر تکرارشده زندگی میکرد، بازیهایی که بچگیش میکرد، فوتبال با تیلهها با برادرش. همه خیلی خوب بودن! صحبتهاش از کودکیش، حسادت من رو برمیانگیخت. هم به خاطر همهی خیالبافیهایی که میکرد و فکرهایی که داشت، هم به خاطر این که این قدر راحت ازشون صحبت میکرد!
سه. هر کسی برای آقای پاموک به طور خاص شایستهی توجه و صحبت بود. این رو توی فصل لذت و ملال مدرسه هم خودش میگه و هم خیلی خوب میشه دید! همین جا بود که من فهمیدم که یک روزی که عاشق کسی بشم، اون آدم قطعا از چند منظر شبیه به آقای پاموک خواهد بود. آقای پاموک نسخهی پیشرفتهای از چیزهایی رو داشت که من دوست دارم داشته باشم. جوری بود که من دوست دارم باشم.
چهار. خیلی مهم. عکسهای کتاب خیلی خوب انتخاب شده بودن. خیلی به جا بودن. هم عکسهای خوبی بودن و هم جای درستی بودن همواره. یک بخش مهمی از کتاب بودن. نه صرفا توضیح اضافه، که خود توضیح بودن.
پنج. آقای پاموک در صحبتهاش از استانبول، نویسندهها و روزنامهنگارها و نقاشهایی رو معرفی کرده بود که هر کدام قدر خودش دوستداشتنی به نظر میاومدن.یک جاییش هست راجع به گوستاو فلوبر که میگه که «فلوبر مردی بود که برای هر چیزی که پشت سر میگذاشت، دل تنگ میشد» و همین چندان علاقهای در خواننده(ای که من باشم!) برمیانگیزه که دلش میخواد نوشتههای فلوبر راجع به خودش رو بخونه. مثلا اگر فلوبر وبلاگ داشت یا همچه چیزی!
یا جایی که راجع به رشاد اکرم کوچو و اون دایرة المعارف استانبولش میگه. که دل آدم رو آب میکنه که بره و هر جور شده از اون دایرة المعارفی که یحتمل در خود استانبول هم به سختی گیر میآد، مدخلهایی گیر بیاره و بخونه. چون که واقعا زیباست، اون رویکردی که در نوشتنش داشته!
شش. خوبیهای دیگری هم داشت که نمیتونم دسته بندیشون کنم!
هفت. زیبایی توام با غصه ای همهی سطور کتاب رو در بر گرفته بود که گریهای در دل آدم برمیانگیخت که حتی اگر از چشم خارج نمیشد، درد فراوان میآورد برای دل.
هشت. به کتاب پنج ستاره دادم، اما این فصولش شش و بعضا هفت ستاره حق داشتن:
اورحان دیگر، «من»، سیاه و سفید، منظرههای بوسفور ملینگ، حزن-مالیخولیا- اندوه (که از فصولی ه که اگر هم نمیخواید همهی کتاب رو بخونید، حتما حتما باید بخونید ش!)، لذت و ملال مدرسه، یورنیمزفت دیزادنین( که چه قدر عالی از باسواد شدنش میگه!) رشاد اکرم کوچو و ...، دین( که من بیاندازه متوجهش بودم و بیاندازه اورحان توی این فصل رو دوست داشتم)، کشتیهایی که از بوسفور عبور میکردند،..، استانبول در نقاشیهای من( که حسادت من رو بارها برانگیخت که نقاشی نمیتوانم!) دعواهایم با برادر بزرگم، مدرسهی بیگانه، بیگانهای در مدرسه( که من درش خودم رو بیش از هر فصلی یافتم) و در نهایت، گفتو گویی با مادرم که از همهشون بیشتر قلبم رو متاثر کرد!
پینوشتها:
یک. با تشکر فراوان از خانم شهلا طهماسبی، که بعد از رولددالها، با ترجمهی خیلی خوب این من رو از خود بسیار خوشنود کردن!
دو. با تشکر از نگارندهی «بلکه درش خودت را بیابی!» که خیلی خوب و راست بود این.
سه. بخوانیدش. بخوانیدش. :دی
مشاهده لینک اصلی
استانبول و من سرگرم کننده تر است
مشاهده لینک اصلی
استانبول خاطرات یک برنده جایزه نوبل در ادبیات در سال 2006 از ترکیه، اورهان پاموک است. اما بر خلاف خاطرات دیگر معمولا داستان زندگی نویسنده ترجیح می دهند، در این خاطرات پاموک نه تنها در مورد تاریخ زندگی خود می گوید. راه betutur در رمان های او، پاموک قطعات حافظه زندگی گذشته او در ارتباط با حافظه جمعی استانبول اشاره شد، زادگاه بنابراین او را دوست داشتم. بنابراین می توان نتیجه گرفت که این کتاب قطعات خاطرات و یک مقاله طولانی در مورد او danIstanbulBagi پاموک پاموک است به شهرستان خانه خود متصل شدند، سرنوشت استانبول سرنوشت خود است، زیرا Istanbullah که او را شبیه به این ساخته شده است. استانبول برای او بهار است که به طور مداوم او را الهام می کند. جای تعجب نیست که اکثر رمان مجموعه در استانبول، یک شهرستان است که یک میراث سلطنت عثمانی مبارزه بی امان با هویت شرق و غرب. به همین ترتیب در این خاطرات، در چشم پاموک، استانبول dimetaforkan موجودی به عنوان گلوم رو، و یا شرایط در زبان عربی â € œhuzunâ است € پس از سقوط امپراتوری عثمانی، جهان تقریبا فراموش کرده است که استانبول وجود داشته است. شهرستان که در آن من متولد شد فقیرتر، مختصر و مفید، و از خود بیگانه تر از همیشه در طول تاریخ دو هزار سال است. برای من، استانبول همیشه یک شهر پر از خرابه و ماندنی انتهای امپراتوری است. من زندگی خود را با این کرامورگانگ مبارزه کردم و یا (مانند همه ساکنان استانبول) آن را خشمگین ساختم. (صفحه 7) استانبول مدرن در عینک پاموک واقع شده است از زمان سقوط امپراتوری و از تاسیس pemintahan جمهوری با اصلاحات مصطفی کمال آتاتورک (بنیانگذار ترکیه و رئيس جمهور اول ترکیه) منجر به کاهش است. برای آتاتورک بود تنها راه پیش رو این است که توسعه یک مفهوم جدید از مدرن از Yag Turkian همه، متاسفانه، این مفهوم توسط فراموش کردن گذشته به طوری که فرهنگ، مانند لباس و زبان و سنتی، فراموش انجام شد. حتا ادبیات سنتی فراموش شده بود. این ماندانگی استانبول بود که کل داستان این خاطرات بود. بنابراین در در خاطرات خود امید نیست ما خواهد شد با زیبایی پانوراما از استانبول ارائه شده، به جای صحبت کردن در مورد ساختمان با شکوه Hagai سوفیا و یا مکان های تاریخی دیگر، ما به جای خواهد شد با یک توصیف از خانه های چوبی ارائه زاغه بر روی خرابه های ساختمان های با شکوه از دوران طلایی امپراتوری عثمانی ساخته شده است و تخریب قلعه از پاشا به دلیل عدم درمان و یا terbakar.Dalam این خاطرات، چهره استانبول مدرن در حال حاضر گرفتن کثیف است به صورت موازی با زندگی گذشته پاموک که از خانواده های طبقه متوسط که در فرهنگ سکولار غربی زندگی متولد شد گفت. با تا زنده پاموک می گوید در مورد خود و خانواده اش، آپارتمان ها در زندگی هرگز، جاده ها اغلب به تصویب رسید، حوادث که هرگز اتفاق افتاده، داستان عشق اول که به گل نشسته زد، و همچنین به عنوان یک تمایل قوی برای تبدیل شدن به یک نقاش قبل از او منحرف و در نهایت تصمیم برای تبدیل شدن penulis.Karena هر قدم به قدم از گذشته پاموک همیشه با حافظه جمعی استانبول همراه پس از آن جذابیت این خاطرات نه تنها تجربه شخصی نویسنده است، اما در یک شناسایی شاعرانه با استانبول است. نتیجه یک نوع مقاله که شامل تاریخ و اجتماعی زندگی استانبول بهتر از آنچه که آنها از تجربه و تحقیقات خود و همچنین در پرونده افرادی که هرگز سابقه استانبول نوشته شده به دست است مانند، یحیی کمال، شاعر، Resat ها Ekrem Kocu، مورخ، Tampinar، یک رمان نویس و عبدالحکین سیناشی هاسار، یک دوره زمانی است. همانطور که برای نویسندگان غربی توسط جرارد رقیق Nerval، گوتیر Teophile، گوستاو Flaubert.Untuk نشان تر حمایت از این خاطرات، پاموک نیز صدها عکس سیاه و سفید هم از مجموعه خانواده خود پاموک استانبول و همچنین تصاویر از کار یک عکاس محلی، آرا Guller برجسته شده است. کمتر جالب تصاویر حکاکی نقاشی آنتوان ایگناس Melling، نقاش آلمانی که استانبول در قرن 18 ضبط شده اگر عکس از آرا آثار مدرن استانبول Guller چهره عمدتا غم انگیز، پس از آن در زیبایی Mellinglah کار گذشته استانبول نازل شده است است. به عنوان یک رمان نویسان پیشرو، پاموک ارائه خاطرات خود را با بسیار جالب و زنده به طوری که خواندن 37 فصل به داستان به ما حوصله حتی اگر او گاهی اوقات چیزهای کوچک و ساده است که تا کنون اتفاق افتاده است می گوید نیست. همه چیز ساده است که او نسبت به، نقاشی، کتاب، مناظر، ساختمان های باستانی، افسانه، تاریخ، سیاست، و غیره به طوری که پرتره از خود و ضبط شده با menarik.Sayangnya خاطرات استانبول پاموک در 70s متوقف که پاموک تصمیم به تغییر راه زندگی خود را از یک نقاش به یک نویسنده. بنابراین در این 363 صفحه خاطره ما هیچ پدیده ای از پوموک و Istabul پیدا نمی کند زمانی که او ...
مشاهده لینک اصلی
یک عکس زیبا و جذاب از شهر استانبول، همراه با یک گزارش از نویسندگان تربیت و رسیدن به سن در شهر. استانبول یا قسطنطنیه همانطور که قبلا شناخته شده است، دیگر نه پایتخت امپراتوری عثمانی و نه در واقع ترکیه است و این کاهش و سقوط است که محتوای کتاب را فراهم می کند. Hüzün، شکل خاصی از خلسه، آن را در این کاهش، در اقامتگاه های چوبی ramshackle در کاهش همه کسانی که استانبول ساخته شده است بزرگ شهرستان می یابد. این ترکیبی با جمهوری ترکیه در تلاش برای غربی شدن است، برای ترک ترکیبات گذشته عثمانی برای تولید یک بافت غنی به خاطرات نویسندگان. این جستجو برای هویت شخصی است، زیرا تنها زمانی که مقیم استانبول را در تمام انواع آن در آغوش می گیرد، فقط برای یک نویسنده ی منحصر به فرد شکل می گیرد و کاملا با آن مشخص می شود.
مشاهده لینک اصلی
این یک کتاب هوشمندانه و زیبا نوشته شده است. متأسفانه نمیتواند خواننده را به طور کامل فریب دهد. یک رمان بیوگرافی است و کسانی که تمایل به بیش از حد احساساتی دارند. پاموک تصمیم گرفت تا این امکان را با راه انداختن خود از نوشتنش کنار بگذارد. او بسیار عینی و توصیفی است، زمانی که داستان او را می گوید. تقریبا مانند یک متن علمی به معنای واقعی کلمه. نقل قول ها و نامگذاري ها، کتاب آکادميک را به مراتب بيشتر از آنکه مطابق با ژانر بيوگرافي است، به دست آورند. این فاصله نشان می دهد یک داستان واقعی و واقعی است که واقعا کار می کند، اگر شما این را به عنوان داستان استانبول، به جای داستان Pamuks می نامید. در همان زمان، این نشان می دهد که چگونه زندگی پوموش، آیا او می خواهد یا نه، در ارتباط با شهر استانبول - تقریبا تجربی قابل تشخیص است. در واقع واقعا باهوش است با این حال، به عنوان یک رمان این کار برای من کار نمی کند. به دلیل فاصله، رمان هرگز به من رسید. قسمت اول رمان، توصیف خاطرات دوران کودکی خود، بسیار خودخواهانه است. و شاید او چند بار بیش از حد در مورد مادرش ناله کند. اما متن توصیفی متن به نظر می رسد مجبور است. تمام عواطف آشکار شده است، که با توجه به اولین خاطرات و رقابت هایش با برادرش همه را به احساسات تبدیل می کند عجیب و غریب است. اما هنگامی که او درباره غم و اندوه صحبت می کند، حتی عجیب تر می شود. نه یک بار او احساس خستگی را به وجود می آورد. او فقط آن را بیان می کند و اهمیت این احساس را برای شهر استانبول می آموزد. می توان استدلال کرد که سبک و تنش او یک تلاش هوشمندانه است - تقریبا به طور غریزی - انتقال این حس ملانوم. اما برای من کار نمی کند مکانیک متن توجه زیادی به اینکه چقدر هوشمندانه تلاش می کند همه انواع چیزها را انتقال دهد، فقط نتوانسته است به هیچ وجه به همه احساسات ضربه بزند. این آخرین بخش شاید بزرگترین مسئله ای است که من با این رمان داشته ام: به جای داستان دادن به ما در مورد استانبول، ما به ما تاریخ شهر می آموزد. این که آیا او در مورد تاریخ، تاریخ هنر و یا ادبیات سخن می گوید، همه آن ها به عنوان یک درس پیچیده شده است. این فقط با من حرف نمی زند اگر میخواهم در مورد تاریخ و هنر و فرهنگ استانبول یاد بگیرم، من یک راهنمای مسافرتی میخوانم. من بیشتر از ادبیات انتظار دارم وقتی کتابی در مورد شهر می خوانم، انتظار می رود که با داستان خوبی که من را کاملا غوطه ور می کند دور شود. من نمیخواهم درسهایی بخوانم که با احتیاطهای شخصی مطابقت داشته باشند، که تحت عنوان عینیت مطرح شده است. برای آواز خواندن با صدای بلند، وقتی که او در مورد شاعران شهر می آموزد که برای melancholia خود شناخته شده است، او به ما می گوید در مورد فرار در ادبیات. او توضیح می دهد که در ادبیات خود را از دست می دهد، در حالی که تلاش می کند که این احساس را به طور آکادمیک توجیه کند ... من از این کتاب به طور جدی نا امید شده ام. بله زیبایی نوشته شده و بسیار هوشمندانه است. اما من یک رمان را انتظار داشتم، ادبیات را انتظار داشتم. این کتاب تلاش می کند بیش ازJust @ رمان @، آن را به طور کامل در تمام حساب های کوتاه می افتد.
مشاهده لینک اصلی
Se شهرستان زیبا و جادویی به نظر می رسد، حتی زندگی ما متوقف باید که باشد. @ A پاموک سودا، خورده بر روی خود، بازگو خاطرات دوران کودکی خود و سالهای نوجوانی، اشتیاق خود را برای نقاشی اما در سمت چپ آن را به تبدیل شدن به یک نویسنده و می گوید شهر خود را، که آن هم ذات خود، و به دنبال او با چشم نوستالژی می بیند سیاه و سفید و سایه های خاکستری، مه از بسفر، ویلا و ساختمان های قدیمی سیاه توسط زمان، یادآور شکوه باستانی از یک امپراطوری اکنون افتاده است خاطره شخصی من در استانبول به جای رنگ و صداها، عطر و طعم ادویه ها و سر و صدا، جمعیت و موسیقی و غروب های زیبا در بوسفور است. اما من یک غربی هستم و، همانگونه که پوموک می نویسد، \"غربی که به شهر می رسد، اغلب این غم و اندوه را نمی فهمد\". یک کتاب در عین حال آهسته، فقط برای غم و اندوه که آن را impregnates، اما پر از عشق و شعر برای شهر مورد علاقه خود را. http://youtu.be/GazbLpUloi0 گوش دادن استانبول (اورهان ولی) گوش دادن به استانبول با چشم هایم را بستم، او ضربات نسیم ملایم در ابتدا. برگ ها به آرامی روی درختان می چرخند. از دور، تریل های چند ساله آبهای آبی بسیار دور هستند. گوش دادن به استانبول با چشمانم را بستم، و به عنوان آنها عبور پرندگان در گله و جیکجیکهای از شبکه های فوق از بسته خارج و پا از یک زن دست زدن به آب است. گوش دادن به استانبول با چشم هایم را بستم، بازارها تازه، شاد محمود پاشا، پر از کبوتر حیاط، دریافت ضربه چکش از اسکله، نسیم بهار ملایم بوی عرق است. من به استانبول با چشمان بسته گوش می دهم، با مزایای گذشته مستی، یک ویلا با اسکله های تاریک بین عزاداری از scirocco آرام گوش. گوش دادن به استانبول با چشمانم را بستم، عبور می کند یک عوضی در لعنت پیاده رو، آهنگ، آهنگ، جوک را از دست او رها چیزی در غرفه آسفالت باید یک گل سرخ باشد. من به استانبول با چشمان بسته گوش می دهم، در حالی که پرنده در حال مبارزه است. من نمی دانم آیا پیشانی شما داغ است یا خیر پشت پسته یک ماه سفید متولد می شود آن را از ضربان قلب شما می فهمم. من به استانبول گوش میدهم
مشاهده لینک اصلی





